نوشته ای که خواهید خوند برای نشریه نوشته شده بود اما حس کردم به دلیل خیلی شخصی شدنش بهتره که تحویلش ندم.
اما خوشحال میشم که شما بخونین و راجع بهش نظر بدین. چون بعد مدت ها نوشتم و میخوام بدونم از دید خواننده چطوره. متشکرم.
-------
صدای سوختن هیزم تو آتیش...صدای باد...مه غلیظ...سکوت... هرچند دقیقه یه بار سعی میکرد که حرف بزنه ونفس میگرفت که حرف بزنه اما پشیمون میشد و یه بازدم طولانی همراه با بغض نتیجش بود. نیم ساعتی که گذشت پتوشو محکم تر دور خودش پیچید و سرشو پایین انداخت. میخواست من نبینم اما من افتادن اون دوتا قطره اشک از چشماشو دیدم هرچند خیلی ماهرانه سعی کرد که پنهونشون کنه. هیچی نمیتونستم بگم. هیچ سوالی. هیچ حرفی. هیچ جمله ای نه به ذهنم میرسید نه به زبونم. اما بازم منتظر موندم. میدونستم ته همه این تلاشا واسه حرف زدن، بالاخره خودش سکوتشو میشکنه و حرف میزنه.