حول حالنا

نوشته ای که خواهید خوند برای نشریه نوشته شده بود اما حس کردم به دلیل خیلی شخصی شدنش بهتره که تحویلش ندم.
اما خوشحال میشم که شما بخونین و راجع بهش نظر بدین. چون بعد مدت ها نوشتم و میخوام بدونم از دید خواننده چطوره. متشکرم.

-------

صدای سوختن هیزم تو آتیش...صدای باد...مه غلیظ...سکوت... هرچند دقیقه یه بار سعی میکرد که حرف بزنه ونفس میگرفت که حرف بزنه اما پشیمون میشد و یه بازدم طولانی همراه با بغض نتیجش بود. نیم ساعتی که گذشت پتوشو محکم تر دور خودش پیچید و سرشو پایین انداخت. میخواست من نبینم اما من افتادن اون دوتا قطره اشک از چشماشو دیدم هرچند خیلی ماهرانه سعی کرد که پنهونشون کنه. هیچی نمیتونستم بگم. هیچ سوالی. هیچ حرفی. هیچ جمله ای نه به ذهنم میرسید نه به زبونم. اما بازم منتظر موندم. میدونستم ته همه این تلاشا واسه حرف زدن، بالاخره خودش سکوتشو میشکنه و حرف میزنه. 

  • 𝓻𝓸𝓰𝓪 .🎼
  • سه شنبه ۳ اسفند ۰۰

دلتنگش بودم

دل تنگ دختری بودم که کتابای چارصد پونصد صفحه ای رو دو روزه تموم میکرد

امتحانا که تموم شدن سریع دست به کار شدم

کتابای نخوندمو رو میزم گذاشتم و شروع کردم

فعلا سه روزه تونستم زنان کوچک رو تموم کنم

دیشبو تا ساعت پنج صبح بیدار موندم

در کنار اینکه دلم میخواست زودتر کتابو بخونم، داستانش انقد شیرین بود که تا وقتی که چشمام از خستگی درد نگرفت نتونستم ازش دل بکنم

ولی بالاخره امروز صبح تمومش کردم

این مدت تجربه های تلخ و شیرین زیادی رو کسب کردم

حس میکنم از من داره یه آدم جدید و قوی ساخته میشه که بیشتر مراقب خودشه

و این آدم جدیدو دوس دارم  :)

 

 

  • 𝓻𝓸𝓰𝓪 .🎼
  • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰
رُگا
راهـ و جادهـ بے انتهــا
موضوعات

ابزار وبمستر

ساعت و تاريخ