دل تنگ دختری بودم که کتابای چارصد پونصد صفحه ای رو دو روزه تموم میکرد

امتحانا که تموم شدن سریع دست به کار شدم

کتابای نخوندمو رو میزم گذاشتم و شروع کردم

فعلا سه روزه تونستم زنان کوچک رو تموم کنم

دیشبو تا ساعت پنج صبح بیدار موندم

در کنار اینکه دلم میخواست زودتر کتابو بخونم، داستانش انقد شیرین بود که تا وقتی که چشمام از خستگی درد نگرفت نتونستم ازش دل بکنم

ولی بالاخره امروز صبح تمومش کردم

این مدت تجربه های تلخ و شیرین زیادی رو کسب کردم

حس میکنم از من داره یه آدم جدید و قوی ساخته میشه که بیشتر مراقب خودشه

و این آدم جدیدو دوس دارم  :)