ز خود هرچند بگریزم، همان در بند خود باشم

رم آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم

----

من عشق تو ای عشق تو از جان خوش تر

پنهان دارم که عشق پنهان خوش تر

----

دزد رهزن دزد نادان است، راحت پشت میز 

دزد دانا دزدی از مجرای قانون می‌کند

----

امشب منم مهمان تو، دست من و دامان تو

یا قفل در وا میکنی یا تا سحر دف میزنم

----

گر شرم همی از این و آن باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمایی

چون آینه روی آهنین باید داشت

----

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو 

گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود

چان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود

----

ره آسمان درون است

پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد

غم نردبان نماند

----

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

----

سیر نمی شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن، نیست جفا سزای من

----

مثل باران بهاری که نمی گوید کی

بی خبر در بزن و سر زده از راه برس

----

پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم

تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست

----

عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی

بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند 

----

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

----

کسی چون من اگر دیدی، برای ماندنت جان داد

از او بستان جانش را ولی با او بمان لطفا

----

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم

تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟

----

هر کسی که به گل آب دهد عاشق گل نیست

شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است

----

مثل یک معجزه ای، علت ایمان منی
همه «هان» و «بله» هستند و شما جان منی

----

درد دارد که ندانند و قضاوت بکنند

آه از مردم این شهر که ظاهر بینند

----

لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید

که به فتوای همه، مظهر حق الناس است

----

گفتند که جبر میکند یار

گفتیم که اختیار دارد

----

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده

دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد

----

یک روزی که خوشحال تر بودم

می آیم و می نویسم : این نیز بگذرد

----

شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد

من به این درد پر ابهام دچارم هر شب

----

عینکی بودن او راز ظریفی دارد

شیر محبوس نباشد، همه را خواهد کشت

----

موی فر داری شما و دلربایی می کنی

دلبر مو فرفری، در دل خدایی می کنی

----

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته می گویم: الهی بی اثر باشد

----

خواهی  که دلت نشکند از سنگ مکافات

مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست

----

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

حال من بود اما هیچکس باور نداشت

----

تا نیفتادم نفهمیدم که شادی می کنند

دشمنانم بیش، اما دوستانم بیشتر

----

چو مغروران بی منطق مگو از عشق بیزارم

که ناگه می زند بر دل، شگرد او شبیخون است

----

هزاران جان ما و بهتر از ما

فدای تو که جان جان جانی

----

من حسابم ز همه مردم این شهر جداست

من امیدم به خدا بعد خداهم به خداست

----

منتی نیست تورا قد خدا میخواهم

تو مرا دوست فقط یک سر سوزن داری؟

----

یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است...

----

چایی ات را میخوری با دیگران ای بی وفا

میرسی بر من سخن از قند خونت میزنی؟

----

می سپارم کشور دل را به دستانت ولی

خواهشا مانند مسئولان ایرانی نباش

----

لبخند بزن گرچه دلت پر شده از درد

تا گریه نفهمد به سرت، غصه چه آورد

----

گل سرخم چرا پژمرده حالی؟

بیا قسمت کنیم دردی که داری

بیا قسمت کنیم، بیشش به من ده

که تو کوچک دلی، طاقت نداری

----

این غم انگیز ترین حالت ابیات من است

باهم هستیم ولی قسمت ما باهم نیست

(حامد فلاحی راد)

----

چشم هایت، دل من، کار خدا یا قسمت

و در این قائله تشخیص مقصر سخت است

----

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم

----

قسمت شاعر همیشه در اسارت بودن است

یا اسیر قافیه، یا وزن، یا چشمان تو

----

من تورا در چالشی از عشق دعوت می کنم

حس ناآرام خود را با تو قسمت میکنم

شرم اگرچه مهلت حرفم نداده بارها

با غزل این بار در گفتن جسارت می کنم

----

ساده میپرسم تو با ترفند پاسخ می دهی

گریه ام را باز با لبخند پاسخ می دهی

دوست دارم رک بگویی عاشقی اما هنوز

از تو می پرسم تو با لبخند پاسخ میدهی

(نجمه زارع)

----

منی که با دلت پیوند دارم

هزاران فوت و فن، ترفند دارم

چه تلخ است اینکه دکترها بگویند

تو شیرین هستی و من قند دارم

----

با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه

باخبر باش که من غرق گناهم همه عمر

----

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر

واگذاری آب را بر تشنه تر

عشق یعنی دشت گلکاری شده

در کویری چشمه ای جاری شده

عشق یعنی تلخ را شیرین کنی

عشق یعنی نیش را نوشین کنی

هرکجا عشق آید و ساکن شود

هرچه ناممکن بود، ممکن شود

----

دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی

که پنهان کردن یک عشق یعنی اوج ویرانی

----

یا نرو، یا که بمان، یا نگهت میدارم

من که اصرار ندارم، تو خودت مختاری

----

می شود جای شما، تو بشوم موقع چت؟

چه کنم دلبر من، این ادبت مارا کشت

----

دلبرم چاق که نه باب دل یار شده

مثل آن سوگلی دوره قاجار شده

----

تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم

آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم

----

مرد اگر گریه کند معترف ضعفش نیست

رود اشکیست که از کوه حکایت دارد

----

تا کی بنویسم که تو می آیی و هربار

قول سر خرمن بدهی؟ دست مریزاد!

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

----

آمدی قصه ببافی که موجه بروی؟

در نزن رفته ام از خویش، کسی منزل نیست

----

صد بار گفتم می روم، یک بار نشنیدم بمان

یک بار گفتی میروم، صدقفله کردم خانه را

----

گفته بودم که ز جان می گذرم در ره عشق

تو کنون جان منی از تو چه سان در گذرم

----

شب سردیست، دلم دیده تر می خواهد

دل آشفته من از تو خبر می خواهد

----

آمدی جانم به قربانت، چه پنهان آمدی

بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان آمدی

فکر میکردم زمانش دیر شد دیگر ولی

بهترین وقت است، خوشحالم که الان آمدی

----

دهمت به شب امانت

دم صبح پست بگیرم